سکوت تلخ

دیگر ضربان قلبم را حس نمیکنم، کندترازآنی می زند که برای دم و بازدم خونی در رگهایم جریان یابد... چشمانم را بزور باز میکنم، نگاهم را میچرخانم چقدر لوله و سرم و سرنگ به این جسم بی جان وصل شده!!! صدای بوق دستگاه که نشانگر ضربان ضعیف قلب بی رمقم است را میشنوم!! چرا رهایم نمیکنید؟؟؟؟ چرا برای نفس کشیدن این میت سرگردان تلاش میکنید؟؟؟.... آزادم کنید، بگذارید روحم ازاین قفس تنگ رهایی یابد، چرا مرا با درد و رنج میخواهید؟؟ بگذارید آرامش یابم، من در طلب آرامشم...

آه که چقدر تشنه ام...خیلی.... لبهایم خشکیده است ترک آنها را از فرط تشنگی حس میکنم!!!کمی آب میخواهم ،  آب ، آب،آب...اما صدای خشکیده در گلویم را کسی نمیشنود!!تنهایم تنهاتر از همیشه فقط من هستم و نفس هایی مصنوعی که آن را هم دستگاه میکشد نه جسم خودم... کاش از این تخت شکنجه نجاتم دهند، تختی که هر ثانیه جان کندنم را در آن حس میکنم...

با شما هستم سفید پوشانی که مدام گرد تختم میآیید میچرخید و به دستگاهها نگاهی می اندازید تا از زنده بودنم اطمینان یابید بگذارید بروم چرا باور نمی کنید نفس هایم با این مزخرفات بر نمیگردد.... نفسهایم را گرفته اند برای همیشه،تلاش نکنید،خودتان را بیهوده خسته نکنید...

بازهم امدند،رفتند و نگاه ملتمسانه ام را ندیدند.... این بار چشم هایم را به دستگاه میدوزم،عاجزانه و ملتمسانه نگاهش میکنم، خواهش میکنم مرا از این وضعیت نجات بده.... با دستگاه بی جان دردو دل میکردم، چه احساس سبکی خوبی!!! دیگر صدای دستگاه قطع و وصل نمیشد ... فقط یک صدا بود: بووووووووق....


از طرف ستاره

 




برچسب‌ها: سكوت تلخ متن هاي احساسي متن هاي عاشقانه
[ چهار شنبه 17 آبان 1391 ] [ 11:7 ] [ M e H d I ]
[ ]

عشق اول,شکست آخر (1)

همه داستان از جایی شروع شد که یه خانواده جدید اومد تو محل ما که دوتا دختر هم داشتن به اسم سارا و سمیه سارا 17
 سالش بود سمیه 22 خانواده فقیری بودن وکاری به کار کسی نداشتن خلاصه من هر روز سارا و سمیه رو تو کوچه
 میدیدم و یواشکی داشتم باهاشون رابطمو بیشتر میکردم بعد 2 هفته شمارمو دادم به سارا دختر خیلی خوب و مهربونی
 بود و واقعا هم زیبا بود روزا داشت میگذشت و منو سارا هم رابطمون محکمتر میشد ،منی که تا حالا عشق و عاشقی رو
 قبول نداشتم داشتم وابسته سارا میشدم هر روز باید میدیدمش یواشکی میرفتیم تو پارک محلمون میشستیم و کلی حرف
 میزدیم  یه روز بهش گفتم تو به عشق اعتقاد داری ،بهم گفت ...



برچسب‌ها: عشق اول شكست اخر متن هاي عاشقانه متن هاي احساسي

ادامه مطلب
[ چهار شنبه 17 آبان 1391 ] [ 11:0 ] [ M e H d I ]
[ ]

عشق اول,شکست آخر (2)

برای سارا خواستگار اومده بود یکی از فامیلای دورشون ،همه چی برام کابوس شده بود هیچی رو باور نمیکردم دنیام سیاه شده بود همه روزای خوب خاطره شده بود و داشتم حسرتشونو میخوردم،ای خدا کاش گناهمو بهم میگفتی که حداقل بدونم چه کار اشتباهی کردم که این سزاشه ،چند روز بعد خواستگار سارارو دیدم داشتن میرفتن با خانواده ساراصحبت کنن دلم میخواست پسررو بکشم ولی یه لحظه به خودم گفتم،خدا داره منو امتحان میکنه من باید سر بلند از این امتحان بیام بیرون باید با مشکلات بسازم ،فردای اون روز سمیه بهم اس داد که بابام دیشب داشت ...



برچسب‌ها: عشق اول شكست اخر متن هاي احساسي متن هاي عاشقانه داستان عاشقي

ادامه مطلب
[ چهار شنبه 17 آبان 1391 ] [ 10:55 ] [ M e H d I ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد